ماهور نامه

دخترم نفس باباش شد!

اولین باری که بابایی تورو دید توی بیمارستان فردای روز تولدت بود. راستشو بخوای بابایی اولش میترسید که نی نی بغل کنه میگفت بلد نیستم اولین بارم که تورو دید با کمک خودم بغلت کردو همش میترسید که نکنه تو اذیت بشی! اما همون یبار کافی بود واسه یاد گرفتنش چندساعت بعد که همه باهم اومدیم خونه دیگه بابایی دلش نمیومد تورو بزاره توی تخت . همون یبار بغل کردنت واسه اینکه بشی نفس باباییت کافی بود! از اون لحظه به بعد توشدی عمرو نفس ما. 
19 خرداد 1394

اولین باری که صدای قشنگتو شنیدم

سلام عزیز دلم  ماهور قشنگم اولین باری که صداتو شنیدم وقتی بود که روی تخت بیمارستان توی اتاق عمل بودیم  که توی اون همه استرسو دردو نگرانی صدای گرییه تو بهم آرامشی داد که خدا میدونه!  خب بزار از اولش واست تعریف کنم از شبی که تو با اومدنت همه ی مارو غافلگیر کردی. اون روز یعنی ۱۳۹۳/۱۲/۱۲از صبحش حالم خیلی خوب بود البته بخاطر اینکه بابایی پیش ما نبود دلم گرفته بود ولی از لحاظ جسمی حال هردوتامون خیلی خوب بود. ساعت ۱۱ صبح با مامان مهرنوش رفتیم بازار البته بزور راضی شد که ماهم همراهش بریم چون خیلی واسه سلامتیمون نگران بود اما هرطور بود باهاش رفتیم . رنگ مو هم خریدیمو عصری بدون اینکه بدونم شبش قراره چی بشه موهامو رنگ زدم.البته مام...
12 خرداد 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماهور نامه می باشد